دلم برای پاکی دفتر نقاشی و گم شدن در آن خورشید همیشه خندان، آسمان همیشه آبی، زمین همیشه سبز، و کوههای همیشه قهوهای تنگ شده.
دلم برای خط کشی کنار دفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز، برای پاککنهای جوهری و تراشهای فی، برای گونیا و نقاله و پرگار و جامدادی، دلم برای تخته پاککن و گچهای رنگی کنار تخته، برای اولین زنگ مدرسه، برای واکسن اول دبستان، برای سر صف ایستادنها برای قرآنهای اول صبح و خواندن سرود ایران اول هفته، اندازه یک ارزن شده.
دلم برای مبصر شدن، برای از خوب، از بد، دلم برای و ستاره ، دلم برای ترس از سوال معلم، کارت صد آفرین، بیست داخل دفتر با خودکار قرمز و جا کتابی زیر میزها، جا نگذاشتن کتاب و دفتر دلم برای لیوانهای آبی که فلوت داشت، دلم برای زنگ تفریح، برای عمو زنجیر باف بازی کردنها، برای لیلی کردن، برای تکتک ثانیههای کودکی تنگ شده.
دلم برای دعا کردن برای نیامدن معلم، برای اردو رفتن، برای تمرینهای حل نکرده و اضطراب آن، دلم برای درست کردن رومه دیواری، برای تزئین کلاس برای دوستیهایی که قد عرض حیاط مدرسه بود، برای خندههای معلم و عصبانیتش، برای کارنامه، نمره انضباط، برای مهر قبول خرداد ، دلم برای خودم، دلم برای دغدغه و آرزوهایم، دلم برای صمیمیت سیال کودکیام تنگ شده.
نمی دانم کدام روز در پشت کدام حصار بلند، کودکیام را جا گذاشتم!
کسی آن سوی حصار نیست کودکیام را دوباره به طرفم پرتاب کند؟
دلم ,اول ,دفتر ,جا ,کدام ,حصار ,دلم برای ,شده دلم ,با خودکار ,کودکیام را ,تنگ شده
درباره این سایت