خواستنش مثل ماده مخدر تو رگهام جاری شده. تکتک سلولهام به بودنش، به نفس كشيدن تو هواش، به ديدنش محتاجن.
خیلی خوب میدونم که خوشبختی مطلق یا بدبختی مطلق وجود نداره. ولی نشانههای واضح و پررنگی برای وصله ناجور بودنش تمام فضای اطرافم رو پر كرده که ديگه چشمهام قادره این نشانهها را ببينه؛ کمکم متوجه میشم كه چرا بدرد هم نمیخوریم. دارم میفهمم كسی كه ديوانهوار عاشقشم میتونه لايق زندگی كردن نباشه.
به بودنش خو گرفتم. خيلی درد داره كه دورش كنم از خودم. از جونم جداش كنم در حالیكه بسته به اون شده جونم .
دارم میجنگم با خواسته دل وحشی و ياغیام . میجنگم تا رامش كنم . سخته كه شمشير به روی خودت بكشی؛ كه سيلی به گوش خودت بزنی.
روزهای سختی در پيشه ولی من آدم روزهای سختم .
اینها حرفهایی بود که چند سال پیش در چنین روزهایی مدام با خودم تکرار میکردم. تکرار میکردم تا تبدیل به یقین بشه. تا توان مبارزه پیدا کنم و جلوی یک اشتباه بزرگ سد بشم. و امروز با یادآوری اون روزها، افتخار میکنم به خودم برای پیروز شدن در آن نبرد سخت. برای تصمیم درستی که گرفتم.
كه ,كنم ,چنین ,پیش ,روزهایی ,میکردم ,پیش در ,سال پیش ,تکرار میکردم ,چند سال ,در چنین
درباره این سایت